* لیلا میانِ جمعِ همه اعتراف کرد
تنها برای کشتن مجنون رسیده است
- •✿ آرورا ✿•
- سه شنبه ۲۷ تیر ۹۶
جالبه که انقدر آدم ها توی نگاه بقیه و بازخوردایی که ممکنه پیش بیاد فرو میرن، اگه من اینو بنویسم بقیه چی میگن؟ اگه اینو بگم بقیه در موردم چه فکری میکنن؟ برم فلان رشته رو بخونم، چون بقیه بیشتر بهش اهمیت میدن. حتما باید ازدواج کنم چون توی عرف پذیرفته نیست. حتما باید بچه دار شم چون اگه بچه نداشته باشم بقیه فکر میکنن که مشکلی وجود داشته... اگه این لباس رو بپوشم بقیه چی میگن؟؟
راستی این بقیه ها چقدر مهمن؟ تا کجا باید بهشون اهمیت داد؟ تا جایی که حقی از کسی ضایع نشه؟ شاید مشهودترین موردی که این "بقیه" رو در نظر گرفتن توش خیلی به چشم میاد، حجاب باشه. یا مثلا نوشتن مطلبی که ممکنه ذهن کسی رو به بیراهه بکشونه و در نتیجه حقی ازش ضایع بشه.
اونوقت این حدِ حق ضایع شدن رو کی تعیین میکنه؟ ما تا کجا مسئولیم؟ یه روزی به یه نفر گفتم که چرا عکسای این مدلی (نه که مدل بدی باشه، ولی شاید خیلی متناسب با تعریفی که "عرف" از یه بچه مذهبی داره نبود) تو کانالت میذاری؟ خب شاید برای بعضیا اینا مفسده ای داشته باشه، گفت خب کسی که براش مفسده داره توی کانال من عضو نشه...
تا حالا به اینا فکر کردین؟
*عنوان برگرفته از یک رباعی از "محمد نوروزی فرسنگی"
** چقد خوب بود این روزای بارونی وسط نفس گیری های تابستون ... چقد بوی امید میداد این روزا ... انگار خدا میدونست دیگه چوب خط دل گرفتنای آسمون پر شده ... خدایا شکرت به خاطر دویدن زیر بارون :) خدایا خیلی شکرت :)
- لذت بخش تر از بودن با کسی که دوسش داری میدونی چیه؟
+ چیه؟
- اینکه بدونی اونی که دوسش داری ، دوست داره. تحت هرررر شرایطی. بی ادا. بی نگرانی . بی دلهره. میدونی که همیشه دوست داره... زندگی کردن توی فراق این ادم لذت بخش تر از زندگی کردن کنار کسیه که میترسی هرلحظه دیگه دوست نداشته باشه...
*چه خوش بی مهربونی از دو سر بی
که یک سر مهربونی دردسر بی ...
#باباطاهر
واااااای باورم نمیشه این فیلم انقد فروخته... وااااای ... وااااای...
یعنی خوشگل نشون دادن مبتذل ترین رفتارا از این بیشتر؟!
یه دونه وای جا مونده
وااااااای :|
#پنجاه_کیلو_چرت_و_پرت
مبارزه کردن لذت بخشه... مخصوصا اگه اون مبارزه با خودت باشه. با خودِ خودت... هر ثانیه ای که جلو میری حس میکنی ماهیچه های روحت قوی تر شدن. حس میکنی زورت زیادتر شده ... اما با هر ذره قوی تر شدنت، پیر شدن دلت رو هم حس میکنی. چروکایی که روی دلت میفته رو هم حس میکنی ... بغضایی که لحظه به لحظه باید قورتشون بدی رو حس میکنی ... ولی مبارزه کردن لذت بخشه ...
بعضی وقتا خودتو غرق میکنی توی محیط اطرافت تا یادت بره که توی دلت چی میگذره... تمام شب بیدار می مونی و خودتو مشغول میکنی با کارای مختلف تا سر قرار نری با اون فکرای یاجوج و ماجوجی قبل خواب... تمام شب حرف میزنی با بقیه، با خوراکیا مشغول میشی، کتاب میخونی، کارای عقب افتاده تو انجام میدی، اما درست وقتی خورشید سر میکشه تو آسمون، درست وقتی داری آخرین تقلاهاتو واسه یهو خوابیدن وسط فیلم دیدن میکنی، یه چیزی تمام وجودتو میلرزونه، خواب رو از چشمات میپرونه، وادارت میکنه فکر کنی ... فکر کنی... فکر کنی... فکر کنی به اینکه کجای این دنیا وایسادی، به اینکه چند تا قدم اشتباه برداشتی، به اینکه چند کیلومتر دورتر از جاده ، آش و لاش و خسته افتادی و توان تکون خوردن نداری... اینجور وقتا باید یه لوتی درون داشته باشی که بیاد کنارت وایسه، بهت بگه : "هی رفیق ، غمت نباشه، خوشی هاش گذشت غمش هم میگذره، بیا اینجا دراز بکش، آروم چشاتو ببند، لالایی رو راستش بلد نیستم اما میتونم برات قصه بگم، قصه یه دختری که دنیا باهاش بد تا کرد ، ولی آخرش انقد قد کشید تا از سقف آسمونا گذشت و پرید ... تو هم غصه نخور، یه روز نوبت پریدن تو هم میرسه ..."، این لوتی های درون فقط وقتی سر و کله شون پیدا میشه که به اینجا رسیده باشی . تهِ تهِ دنیا ... اونجایی که هرچی دور خودت دیوار کشیدی هیچکی نیومد یه نردبون ناقابل علم کنه و سرک بکشه اینور دیوار ببینه زنده ای یا نه ... لوتی های درون همیشه اینور دیوارن. تنها کسایی ان که کم آوردنتو می بینن، بیحال کنج رینگ زندگی افتادنتو می بینن ... تنها کسایی ان که لیز خوردن ناب ترین قطره های اشک روی صورتتو می بینن ...
گفتی دوستت دارم
و من
به خیابان رفتم
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ...
#گروس_عبدالملکیان