۳۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

رزق

رزق لازم نیست چیز عجیب و غریبی باشد، ... همین که در گشت زنی نتی ات، گذرت به وبلاگی بیفتد که با بخشی از دعای ابوحمزه دلت را بلرزاند یعنی خیلی ثروتمندی ...

لیس من صفاتک یا سیّدی أن تأمر بالسّؤال و تمنع العطیّة

تو اینگونه نیستی که به درخواست از خویش امر کنی و بخشش را دریغ نمایی




*یا موسی... اقبل و لا تخف ...
  • •✿ آرورا ✿•
  • پنجشنبه ۷ بهمن ۹۵

همین...

در حال دوست داشتن تواَم
مثل پیچک بى دیوار
مثل دُرناى بى جفت
مثل باران بى دلیل
در حال دوست داشتن تواَم
در حالى که دوستم ندارى!




* هرچه تبر زدی مرا ... زخم نشد... جوانه شد ...
  • •✿ آرورا ✿•
  • چهارشنبه ۶ بهمن ۹۵

چه چاره کنم 2

نتایج فکر کردن  به نظرات دوستان رو  جمع بندی میکنم شاید به درد همه مون بخوره  :


1- قبل از انتخاب استراتژی برخورد با طرف مقابل، باید یه تحلیل از رفتارش داشته باشیم. بنابراین رفتار امثال من که از همون اول طبق استراتژی کلی و معمول با همه برخورد میکنیم اشتباهه و وقتی که بفهمیم طرف مقابل لایق همچین احترام و محبتی نیست، و رفتارمون رو عوض کنیم، بیشتر تنش ایجاد میکنه ...


2- طرف مقابل رو انقد بزرگ نکنیم تو ذهنمون، که بیاریمش در حد چلنج و مبارزه. اون صرفا یه آدم کوچیکه که حتی رفتارای عاقلانه و مودبانه رو هنور بلد نیست. چرا باید به خاطرش اعصابمون رو خورد کنیم ...


3- وقتی که میخوایم جواب این جور آدما رو بدیم، باید کاملا از موضوع قدرت و آرامش برخورد کنیم. بدون نشون دادن کوچکترین ضعف و نشانی از اعصاب خوردی و استرس ... و باید از رسیدن مکالمه به حالت کل کل جلوگیری کنیم و کوتاه و صریح و مودبانه جواب بدیم ...


*ان شاء الله در اولین فرصتی کتابی در این زمینه خواهم خوند و نتایجش رو اعلام خواهم کرد... و همچنان پذیرای نظرات ارزشمند شما هستم :)

  • •✿ آرورا ✿•
  • چهارشنبه ۶ بهمن ۹۵

چه چاره کنم ...

با همه زبون درازی ها و کم نیاوردنام ، یه دسته از آدما هنوز منو میترسونن، و تو مواجهه و حرف زدن باهاشون یه استرس خاصی دارم و حتی بعضی وقتا حس میکنم که در مقابلشون هیچ حرفی برای گفتن ندارم. این دسته همونایی هستن که یه اعتماد به سقف کاذب زیادی دارن ولی چون خودشون واقعا توش غرق شدن قدرت روحیشون خیلی زیاده، و از طرفی آدمای مودبی نیستن و ممکنه هرلحظه یه حرفی بزنن که به شخصیت طرف مقابل توی جمع آسیب برسونن و همیشه سعی میکنن حرف خودشون رو به بقیه دیکته کنن... واقعا نمیدونم باید باهاشون چطور برخورد کنم که نه مغلوب شم و نه در معرض بی ادبی هاشون قرار بگیرم...
  • •✿ آرورا ✿•
  • چهارشنبه ۶ بهمن ۹۵

گفتند که او عاشق گیسوی کمند است ... موهای من از عصر همان روز بلند است

ادامه دادن بعضی چیزها آنقدر سخت است که بهتر است از همان اول دمش را قیچی کنی برود پی کارش. مثلا اگر بروی از دخترکی که، هر روز قیچی دستش می گیرد و با دقت توی موهایش دنبال موخوره میگردد، و با وسواس دقیقا تا جایی که مو خوره هست ،و نه حتی یک میلیمتر بیشتر، را کوتاه میکند، که مبادا موهایش بدحالت شوند یا بیمار، بپرسی که خب چرا موهایت را کوتاه نمیکنی، اگر بخواهد با تو صادق باشد و اگر تو محرم دلش باشی، باید بگوید آخر او موی بلند دوست دارد، بعد تو هرچقدر هم که سنگ صبور خوبی باشی، لااقل ته ته دلت، با خودت می گویی دخترجان او که دیگر بر نمی گردد... نه از چشم هایش نگاه عاشقانه ای عاید این موها می شود نه از دستانش نوازشی... و توضیح فلسفه کار دخترک برای تو آنقدر سخت است که بهتر است از اول با یک لبخند نمکی به تو بگوید: اخه موهامو خیلی دوس دارم عزیزم !!!
یا مثلا وقتی از او می پرسی تعریفش از عشق چیست خیلی بهتر است که بگوید : من به عشق اعتقادی ندارم، تا اینکه بحث برسد به جایی که بپرسی : راستی تا حالا عاشق شدی؟




  • •✿ آرورا ✿•
  • سه شنبه ۵ بهمن ۹۵

یه چیزی میگم فقط در حد گله ...

+ داشتم یه کلیپ از شهید جهاد مغنیه می دیدم، با دوستاشون که همه از حزب الله بودن و چند تاشونم شهید شدن تا الان، همه شون شلوار جین و لباسای خیلی شیک و ... داشتم فکر میکردم کی تو ایران باب کرد که حزب اللهی اونیه که شلوارش پارچه ای و پیرهنش رو شلوار و ...

++ یه خانومی هست تو لبنان خواننده ست، اهل حجاب هم نیست ولی سرودهای مقاومت حزب الله رو میخونه ... بعد از شهادت جهاد مغنیه رفته بود واسه دیدار خانواده شون... چه خوبه که دست برداشتن از قضاوت کردن و طبقه بندی کردن و ... کاش کمی یاد بگیریم

 

یه موزیک 20 ثانیه ای :)

 

+ باورم نمیشد این بشر با این اهنگا قابلیت اینو داشته باشه ، این جمله رو به بهترین شکلی که تا الان شنیدم بگه :)

  • •✿ آرورا ✿•
  • دوشنبه ۴ بهمن ۹۵

Lucy



 فیلم لوسی، یکی از فیلمایی بود که قویا توصیه شده بود ببینم. داستان دختری که به صورت ناخواسته وارد تجارت مواد میشه. و از یه جایی به بعد فیلم وارد فاز علمی- تخیلی میشه. تا اواسط فیلم حسابی جذبش شده بودم اما از یه جایی به بعد حس کردم واقعا فیلم اون ایده هایی که تو ذهنم پخش و پلا کرده رو نمیتونه جمع کنه. نا خودآگاه تو ذهنم یه مقایسه با ماتریکس اتفاق افتاد که چقدر روی  ایده و دیالوگ ها کار شده و همه چی نسبت به فیلم لوسی پخته تر بود. شخصیت اصلی فیلم معلوم نیست که بالاخره میخواد به آدما خدمت کنه و با انتقال علم به بشریت کمک کنه یا میخواد برای نمایش اکشن فیلم ملت رو با ماشین زیر بگیره.

صحنه های اکشن فیلم هم در حد فیلم های خوب هالیوود حرفه ای و طبیعی به نظر نمیرسیدن. یه سری بکش بکش های حتی میشه گفت بعضا خنده دار !! نظریه استفاده 10 درصدی انسان از قابلیت مغز توی این فیلم مطرح شده که پایه و اساس علمی نداره. از گوشه و کنار فیلم هم بوی داروینیسم به مشام میرسه ... به طور کلی اگه قرار باشه فیلمی تو فاز سفر در زمان و ذهن بی نهایت و ... پیشنهاد بدم قطعا اون فیلم "لوسی" نخواهد بود.


+ مطالبی که در مورد فیلم ها و کتاب ها در این وبلاگ نوشته میشه صرفا نظر شخصی نویسنده ست برای به یاد سپاری آن چه که دیده و خونده...


توضیح بعدا نوشت برای خودم (فیلم رو لو میده . نخونید ) : این دختره یه ماده شیمیایی وارد بدنش شد، که باعث میشد بتونه از درصد بالایی از ظرفیت مغزش استفاده کنه، و این درصد هی بالاتر میرفت... و با بالا رفتن این درصد کنترل این دختره روی جهان بیشتر میشد ....

+ لوسی در ویکی پدیا  (داستان فیلم رو لو داده )

+ لوسی در IMDb

+ نقد فیلم لوسی


  • •✿ آرورا ✿•
  • يكشنبه ۳ بهمن ۹۵

سبحان الله ...

 به نظرم اگر کسی اصلا نهج البلاغه نمیخونه، لااقل خطبه اول رو باید بخونه ... "باید"...


"سر آغاز دین، خداشناسى است، و کمال شناخت خدا، باور داشتن، او، و کمال باور داشتن خدا، شهادت به یگانگى اوست و کمال توحید (شهادت بر یگانگى خدا) اخلاص، و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است، زیرا هر صفتى نشان مى دهد که غیر از موصوف، و هر موصوفى گواهى مى دهد که غیر از صفت است، پس کسى که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند او را به چیزى نزدیک کرده،  و با نزدیک کردن خدا به چیزى، دو خدا مطرح شده و با طرح شدن دو خدا، اجزایى براى او تصوّر نموده و با تصّور اجزا براى خدا، او را نشناخته است. و کسى که خدا را نشناسد به سوى او اشاره مى کند و هر کس به سوى خدا اشاره کند، او را محدود کرده، به شمارش آورده."


"خلقت را آغاز کرد، و موجودات را بیافرید، بدون نیاز به فکر و اندیشه اى، یا استفاده از تجربه اى، بى آن که حرکتى ایجاد کند، و یا تصمیمى مضطرب در او راه داشته باشد. براى پدید آمدن موجودات، وقت مناسبى قرار داد، و موجودات گوناگون را هماهنگ کرد، و در هر کدام، غریزه خاصّ خودش را قرار داد، و غرائز را همراه آنان گردانید. خدا پیش از آن که موجودات را بیافریند، از تمام جزئیّات و جوانب آنها آگاهى داشت، و حدود و پایان آنها را مى دانست..."


  • •✿ آرورا ✿•
  • يكشنبه ۳ بهمن ۹۵

آخرین گودو

در این روزهای پر از مشغله، میروم سروقت کتاب های دوست جان و فکر میکنم کدام را برای خواندن انتخاب کنم. با ملاحظه اوضاع می روم سراغ یک کتاب کم ارتفاع و کم ضخامت به اسم "آخرین گودو"، که مجموعه ای از سه نمایشنامه نوشته ی "ماتئی ویسنی یک" است.

سه نمایشنامه در این کتاب نوشته شده است به نام های "آخرین گودو"، "صدایی از پس روشنایی" و "زیزفونِ دوم از سمت چپ". که من اخری را بیشتر دوست داشتم ...

به طور کلی از آن دست کتاب هایی بود که بعد از خواندنش دو تا احتمال می توانستم بدهم: 1. نویسنده ما را سرکار گذاشته 2. من نفهمیده ام منظورش را و باید دوباره و شاید چند باره بخوانم ... البته معمولا من احتمال دوم را می پذیرم مگر اینکه بعدا خلافش ثابت شود...

از "آخرین گودو" بعضی دیالوگ هایش را خیلی دوست داشتم...

"گودو: کدام فلان فلان شده ای گفته من حق ندارم تو رو سین جیم کنم؟ صبر کن ببینم. من تنها کسی ام که حق داره از تو جواب بخواد. فکر کرده ای کی هستی؟ یه نگاه به شکسپر بنداز! شخصیت های نمایشش همه روی صحنه حاضر میشن. حتا اشباح. هرچی تو متن نمایشنامه اومده روی صحنه اجرا میشه. حالا تو فکر کرده ای تحمل اون همه سال واسه من آسون بوده؟ من چیکاره ی این نمایش بودم؟ آخه تا کجا میخوای منو این جوری بازی بدی؟(کم کم شروع می کند به هق هق گریه کردن) برای من یک دقیقه م کافی بود... حتا یک ثانیه م بس بود... که مثلا برم جلوی صحنه و اقلا یه "نه"ی خشک و خالی بگم. آخرشم با یه "نه" گفتن جلوی صحنه خیلی راحت برم بیرون. آسمون به زمین می اومد اگه منم رو صحنه ظاهر می شدم و یه "نه" می گفتم؟ از تو که چیزی کم نمی اومد، کم می اومد؟"


* به نظر می رسد برای فهم بهتر نمایشنامه اول (آخرین گودو) بهتر است که ابتدا کتاب "در انتظار گودو" خوانده شود. برای بررسی این احتمال من در انتظار گودو را میخوانم و نتیجه را اعلام میکنم :)

** با ترجمه این اثر که توسط آقایان کریمیان و ساکی انجام شده بود، نتوانستم به طور صد در صدی ارتباط برقرار کنم. اگر قصد خرید دارید ابتدا مطالعات میدانی راجع به مترجمان این اثر داشته باشید. لااقل "آخرین گودو" را میدانم که لیلی رشیدی هم ترجمه کرده است.
  • •✿ آرورا ✿•
  • جمعه ۱ بهمن ۹۵

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند...

دیروز صبح، طبق معمول تلگرام را باز کرده بودم که چند بیت شعر بخوانم تا روحم کمی جان بگیرد برای گذران روز ... یکهو  پاپ آپ های تلگرام گوشه ی صفحه ظاهر شدند و پنج شنبه ام را سیاه کردند : "وای . پلاسکو ریخت . شبکه خبرو ببین..." صفحه شبکه خبر را بازکردم،... و از دیروز دلم زیر آن آوارها مانده، هر لحظه صدای نفس هایی را می شنوم که آخرین تلاش کسی برای زنده ماندن در آتش و دودند ... صدای قهقهه آتش که مستانه پیش می رود و می سوزاند... من از دیروز دارم زیر آن آوارها می سوزم و صدای خرد شدن تک تک استخوان هایم را می شنوم... ای کاش از دل این تکنولوژی سیاه خبر خوشی بیرون بیاید... چیزی از سیاه نمای های سیاسی که راه افتاده است نمی فهمم. فقط دلم میخواد یک جمله به همه آن هایی که خودشان، ته ته دلشان می دانند که مقصر این مصیبتند بگویم: رویتان و روزگارتان سیاه تر از دودهایی که از تکه تکه های سوخته ی دلمان به آسمان رفت ...

حافظِ جان ! دلم فال میخواهد ... فالی که توی گوشم زمزمه کند : رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند ...
  • •✿ آرورا ✿•
  • جمعه ۱ بهمن ۹۵
کانال تلگرام : https://t.me/Parishaanii
لینک برای بلاگفا : goo.gl/WmjS2m
موضوعات