چندین بار قصد خریدن بادبادک‌باز خالد حسینی رو داشتم اما هردفعه به دلیلی نمیشد. آخرین بارش توی نمایشگاه کتاب بود که به خاطر خریدن کتابهای دیگه و تموم شدن بودجه!! از خیرش گذشتم. تا اینکه بالاخره بین کتابهای هم سوئیتی عزیزمون که با کوهی از کتاب از نمایشگاه برگشت، پیداش کردم و شروع کردم به خوندن. چند وقتی هست کتابی نخوندم که انقد احساساتم رو تحت تاثیر قرار بده. الان که این مطلب رو می نویسم خوندن کتاب رو به دلیل استرس زیاد متوقف کردم... دو پسربچه ( امیر و حسن) تا اینجای داستان رو ساختن، امیر تا اینجا شخصیت دوست داشتنی ای نداره، ترسو، بی عرضه، حسود، ... و حسن پسر بچه ای شجاع، باهوش، وفادار و بخشنده ست... حسن از قوم هزاره ست و امیر از قوم پشتو، حسن شیعه ست و امیر سنی، حسن نوکره و امیر ارباب...
نکته جالب توجه کتاب تا اینجا، پیوند عمیق مردم افغان با فرهنگ ایرانـ ـه، نویسنده کتاب افغانه ولی توی کتاب رنگ و بوی ادب و فرهنگ ایران موج میزنه ...
و یک جمله تکراری اما قشنگ از کتاب :
"بهتر است ادم از حقیقت برنجد تا اینکه با دروغ آرامش پیدا کند ..."