این روزها خیلی با خودم کلنجار میروم. نمی فهمم چرا در این مسیر قدم برمیدارم. یادم هست که سال ها پیش به روانشناسی گفتم که من این مسیر را به خاطر بقیه طی میکنم. به خاطر حرف دیگران، پدر، مادر ،مردم، ... و به من گفت اگر خودت بودی و خودت، درس نمیخواندی؟ گفتم میخواندم... گفت سعی نمیکردی در بهترین دانشگاه ایران پذیرفته شوی، گفتم چرا، ولی یادش رفت از من بپرسد همینقدر لذت میبردی یا نه،... دنبال راهی برای لذت بردن میگردم، برای خلاصی از استرس همیشگی، نگرانی همیشگی، نرسیدن به ایده آل ها ... سراغ کتاب "موهبت کامل نبودن" میروم از برنه براون. کلیدواژه ها را برای خودم یادداشت میکنم :


"الگویابی"

"قدرت ناشی از پذیرش آسیب پذیری و کامل نبودن خود"

"با تمام وجود با زندگی درگیر شدن"


"برای زندگی با تمام وجود درک و شناخت هرچه بیشتر خود مهم است. اما مهم تر از آن این است که خود را دوست داشته باشیم"

"به رضایت درونی خودم بیشتر از حرف و نظر دیگران اهمیت میدادم"

"شجاعت، شفقت، پیوند"

"برای اینکه بدانیم چرا از آشکار شدن خود واقعی مان می ترسیم، باید از قدرت ترس و شرم آگاه شویم"

" اگر نتوانیم در مقابل باور کافی نبودن و پذیرش خود بایستیم، نمی توانیم حرکت رو به جلویی داشته باشیم"

"اگر آنقدر شجاع باشیم که با جنبه تاریک وجود خود روبرو شویم، می توانیم قدرت بیکران جنبه های روشن خود را دریابیم"

"شجاعت: یک ملکه، عادت یا فضیلتی است که با انجام اعمال شجاعانه به دست میاید"

"همدلی: وای خدای من ، خیلی سخته، این بلا سر من هم اومده، از این احساس بیزارم"

" شجاعت یعنی صادقانه و بی پرده صحبت کردن درباره آنچه هستیم، آنچه احساس می کنیم و آنچه تجربه می کنیم"


** قهرمان بودن یعنی زندگی خود را در معرض خطر قرار دادن

*** درخواست کردن چیزی که نیاز داریم، شجاعانه ترین کاری است که می توانیم انجام بدهیم.


" کم اهمیت جلوه دادن یک موضوع هیجان انگیز، از ناراحتی ناشی از رخ ندادن آن نمی کاهد، اما برعکس شادی حاصل از رخ دادن آن را به حداقل می رساند"





به این فکر میکنم که باید همانی باشیم که واقعا هستیم، نباید تظاهر کرد، اما تا کجا ؟ برای چه کسی؟ به نظرم باید از توضیح دادن برای آدم ها خودداری کرد. لزومی ندارد همه بدانند که ما در چه مسیری هستیم. لزومی ندارد همه شکست ها و خستگی های ما را بدانند ... ما مجبور نیستیم که نقش بازی کنیم، مجبور نیستیم کسی باشیم که واقعا نیستیم ... ما مجبور به هیچ چیز نیستیم ... هیچ چیز... همه چیز می تواند یک انتخاب باشد. انتخابی با تبعات خاص. تبعات را می شود پذیرفت به شرط اینکه ایمان به کار وجود داشته باشد.


فکر کردن به اینکه این همه سال را در مسیری زندگی کرده ام که از آن لذت نبرده ام، آزارم می دهد، ولی باید از جایی شروع کرد. باید شروع کرد ... و همچنان به جمله ای فکر میکنم که از او شنیدم : " اگر به عقب برگردم دقیقا همین مسیر را خواهم رفت، فقط با توجه به تجربیاتم از یک سری میان بر ها استفاده میکنم " و من اگر به عقب برگردم چند درصد همپوشانی با زندگی امروزم دارم ؟ ...