از اول دبیرستان شروع شد...مریم هم کلاسی و هم نیمکتی من بود و فاطمه و فرشته دو خواهرِ به ترتیب بزرگتر و کوچکترش، یادم نمی آید چه ماجرایی پیش آمد که فاطمه اولین نامه اش را برای من نوشت و من جواب دادم ... شاید مثل خیلی از روزهای نوجوانی کَل کَل روی استقلال و پرسپولیس بود و شایدتر جوادکاظمیان که بازیکن محبوب فاطمه بود! زمان گذشت و نامه نوشتن ها برایمان عادت شده بود و بعد از مدتی فرشته هم قاطی ماجرا شد. من هم که آن روزها قلمم با نوشتن "خاطرات استقلالی بودنم" جان گرفته بود، بدم نمی آمد که این داستان ادامه پیدا کند...

آن روز نحس ...صبح توی صف مراسم صبحگاه ایستاده بودیم که مریم ، نامه فاطمه را دستم داد و من همزمان با برنامه صبحگاه مشغول خواندنش بودم. حواسم به نامه بود و متوجه آمدن معاون مدرسه - خانوم شین -  به سمت خودم نشدم... نامه را از دستم کشید و قاطی کتابهایی که از بقیه گرفته بود - به جرم حواس پرتی از مراسم صبحگاه - با خودش برد...

بعد از تمام شدن صبحگاه رفتم توی دفتر مدرسه و گفتم : " لطفا اون برگه ای که گرفتید بهم پس بدید" .

توی مدرسه جلوی مدیر و معاون ها عزیز بودم و ابهتی داشتم برای خودم. آنقدر که بیخیال لباس فرم مدرسه و بدون ترس از خانوم کاف شلوار جین میپوشیدم و ناخون هایم را کوتاه نمیکردم و کلی کیف میکردم که جزء معدود استثناهای مدرسه ام!!! با مراعات همان رابطه و یک جوری که انگار میخواهد زیرسیبیلی ماجرا را رد کند گفت : " من چیزی نمیگم تو ول کن نیستی؟" دوزاری مبارک افتاد که نامه را خوانده و فکر کرده نامه عاشقانه است و ماجرای لیلی و مجنونی! با وجود حافظه ماهی گلی ام هیچوقت یادم نمی رود که آن روز چه آشوبی به پا کردم توی مدرسه. که باید نامه را پس بدهید... خانوم شین هم پایش را توی یک کفش کرده بود که اگر میخواهی پس بگیری اش باید والدینت بیایند!

بعد از عمری آسه رفتن و آسه تر آمدن، اولین بار بود که با کادر مدرسه مشکل پیدا کرده بودم. سخت بود برایم . خیلی سخت.... رفتم سراغ مامان که باید بیایی نامه را پس بگیری. اولین و اخرین بار توی عمرم بود که گیر افتاده بودم و دلم میخواست مامان بیاید و سرشان داد بزند و بگوید " غلط کردید که به دختر من گیر دادید"

مامان اما ... وقتی من سرکلاس بودم آمده بود و عذرخواهی کرده بود بابت بی نظمیِ پیش آمده و گفته بود که در جریان نامه نگاری من و فاطمه هست و بعد هم نامه را پاره کرده بود  و ریخته بود توی سطل زباله...  زخمش روی دلم تازه است هنوز...

 

این داستان ادامه دارد...

 

 

 

یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَهً*

ای که عطا کنی به کسی که از تو نخواهد و نه تو را بشناسد از روی نعمت بخشی و مهرورزی

 

* بخشی از دعای مخصوص ماه رجب