ادامه دادن بعضی چیزها آنقدر سخت است که بهتر است از همان اول دمش را قیچی کنی برود پی کارش. مثلا اگر بروی از دخترکی که، هر روز قیچی دستش می گیرد و با دقت توی موهایش دنبال موخوره میگردد، و با وسواس دقیقا تا جایی که مو خوره هست ،و نه حتی یک میلیمتر بیشتر، را کوتاه میکند، که مبادا موهایش بدحالت شوند یا بیمار، بپرسی که خب چرا موهایت را کوتاه نمیکنی، اگر بخواهد با تو صادق باشد و اگر تو محرم دلش باشی، باید بگوید آخر او موی بلند دوست دارد، بعد تو هرچقدر هم که سنگ صبور خوبی باشی، لااقل ته ته دلت، با خودت می گویی دخترجان او که دیگر بر نمی گردد... نه از چشم هایش نگاه عاشقانه ای عاید این موها می شود نه از دستانش نوازشی... و توضیح فلسفه کار دخترک برای تو آنقدر سخت است که بهتر است از اول با یک لبخند نمکی به تو بگوید: اخه موهامو خیلی دوس دارم عزیزم !!!
یا مثلا وقتی از او می پرسی تعریفش از عشق چیست خیلی بهتر است که بگوید : من به عشق اعتقادی ندارم، تا اینکه بحث برسد به جایی که بپرسی : راستی تا حالا عاشق شدی؟