* کهف الشهدا را تا این حد هیجان انگیز ندیده بودم. کاملا سفیدپوش و با جاده ای پر از برف هایی که هیچ جای پایی رویشان نبود. به قدری هیجان زده شده بودم که دلم میخواست زمان همانجا متوقف شود ... کهف الشهدایی پر از سکوت و پر از مه ...


** تئاتر غبار را در تالار وحدت دیدیم ... نمایش آیینی و روایتی متفاوت از ماجرای "کوچه و در "... بعد از اجرا اگر اشتباه نکنم کارگردان تئاتر پدر و مادر شهید علی تبار -یکی از شهدای پلاسکو- را روی سن دعوت کرد و از آنان قدردانی کردند. دمشان گرم و دلشان آباد... یک نکته ای هم اینجا برایم جالب بود. از کی تا حالا ما ایرانی ها برای شادی روح کسی دست میزنیم ؟!


*** تا بحال با راننده تاکسی های خانم هم صحبت نشده بودم. آن هم از نوع "نق نزننده"شان. راجع به خلاقیت هایش در بازاریابی و واسطه گری در مسائل حمل و نقل و کانال تلگرامی که برای رونق دادن به کارش زده بود و ... حرف زد. چقدر خوشحال و راضی بود... این همه اختلاف بین آدمهایی که حتی خطی که در آن رانندگی می کنند هم یکی ست، برایم عجیب بود. یک جمله ای هم گفت که به سختی خودم را کنترل کردم که نخندم یا عکس العمل خاصی نشان ندهم از این تعبیرش. میگفت "من با همه مدل آدمی کار میکنم، با همه اقشار، مخصوصا خانوم ها، حالا چه خانوم های خوشتیپ، چه خانوم های مذهبی " !!


****امروز یتیم خانه ایران در دانشگاه اکران شد ... بعد از تئاتر سنگین دیشب، واقعا گنجایش این حجم از تاثر را نداشتم. چقدر سخت بودن دیدن این لحظه ها...برای روشن شدن بخش خاصی از حافظه تاریخی و وجدان، دیدنش لازم است. لااقل من که تابحال از این زاویه به موقعیت کنونی وطنم نگاه نکرده بودم.


***** برنامه ریزی ام به عنوان یک شخص در آستانه دفاع واقعا تکان دهنده است!!!! دیروز صبح کهف الشهدا، عصر تئاتر، امروز هم که یتیم خانه ایران... فاعتبروا یا اولی الابصار...


بعدا نوشت : دیروز بعد از چند سال به یاد عشق دوران نوجوانی ، دربی را نصفه و نیمه دیدم :) مرسی از استقلال که این بار را برد تا "بعد از چند سال"م شیرین باشد ...