دیروز صبح، طبق معمول تلگرام را باز کرده بودم که چند بیت شعر بخوانم تا روحم کمی جان بگیرد برای گذران روز ... یکهو پاپ آپ های تلگرام گوشه ی صفحه ظاهر شدند و پنج شنبه ام را سیاه کردند : "وای . پلاسکو ریخت . شبکه خبرو ببین..." صفحه شبکه خبر را بازکردم،... و از دیروز دلم زیر آن آوارها مانده، هر لحظه صدای نفس هایی را می شنوم که آخرین تلاش کسی برای زنده ماندن در آتش و دودند ... صدای قهقهه آتش که مستانه پیش می رود و می سوزاند... من از دیروز دارم زیر آن آوارها می سوزم و صدای خرد شدن تک تک استخوان هایم را می شنوم... ای کاش از دل این تکنولوژی سیاه خبر خوشی بیرون بیاید... چیزی از سیاه نمای های سیاسی که راه افتاده است نمی فهمم. فقط دلم میخواد یک جمله به همه آن هایی که خودشان، ته ته دلشان می دانند که مقصر این مصیبتند بگویم: رویتان و روزگارتان سیاه تر از دودهایی که از تکه تکه های سوخته ی دلمان به آسمان رفت ...
حافظِ جان ! دلم فال میخواهد ... فالی که توی گوشم زمزمه کند : رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند ...
حافظِ جان ! دلم فال میخواهد ... فالی که توی گوشم زمزمه کند : رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند ...