به نظر من دوست داشتن زیباترین اتفاق زندگی هر انسانی ست. در هر زمینه ای با "دوست داشتن" می توان دنیا را زیباتر کرد. کسی که یک انسان، یک شهید، یک شهر، یک امامزاده، یک خیابان، یک کتاب، یک شاعر، یک درس, یک علم و ... را دوست دارد، می تواند برای خودش دلخوشی بخرد. می تواند وقت هایی که مستاصل می شود به چیزی یا کسی پناه ببرد.

و البته گمان میکنم همه کسانی که دوست داشتن را تجربه کرده اند، به لحظاتی رسیده اند که در نهایت استیصال و درماندگی و عجز و تنهایی، آن "مورد دوست داشتن واقع شده ها" آن ها را رها کرده اند. و اینگونه می پندارم که بعضی وقت ها هیچ کدام از این چیزها و آدم ها به کارشان نمی آیند و گره ای از کارشان باز نمی کنند.


و من همیشه، سرگردانی میان دوست داشتن و نداشتن بوده ام، کسی که هیچوقت نفهمیده می تواند این "گاهی بود" و "گاهی نبود"ها را پناهگاه خود قرار دهد؟ می تواند به "بود" کسی یا چیزی تکیه کند؟ بعضی وقت ها حسرت خورده ام که چرا مثلا به خیابانی دل نبسته ام تا گاهی با قدم زدن در آن آرام بگیرم ... یا مثلا کاش عروسکی را دوست داشتم و بعضی وقت ها با تمام احساس در آغوشش می کشیدم ...


شاید در کلیشه ای ترین حالت، شنیده باشیم که باید به هستی مطلق و کسی که همیشه هست و خواهد بود تکیه کرد و لاغیر...


کاش کسی می گفت مهرش را از کجا باید خرید و زیر کدام پنجره باید نشست و آواز عاشقی سر داد ... بدون دوست داشتن که نمی شود تکیه کرد. می شود؟