۲۱ مطلب با موضوع «تمرین» ثبت شده است

اشتباه

اشتباه هم مثل دروغ است، گاهی فکر میکنی برای جبرانش مجبوری اشتباه دیگری خلق کنی! یادت باشد گاهی آنقدر باید توی چاه یک اشتباه بمانی تا بپوسی و پرونده آن اشتباه بسته شود...

بعضی وقت ها لازم است محکم بایستی و رنج هایی که اشتباهاتت به تو تحمیل کرده اند به صورتت سیلی بزنند و تو زانو نزنی...

شاید اشتباه را بشود بخشید اما کوتاه آمدن در مقابل "رهایی از تبعات اشتباه با ساختن یک اشتباه دیگر" را، هرگز نمی توان بخشید...

 

  • •✿ آرورا ✿•
  • جمعه ۲۴ ارديبهشت ۹۵

خداحافظی

به نظر من خداحافظی ها، به حسب قوانین احتمال، 3*3 حالتند... سه حالت بی تفاوتی، غم و رنج برای هر کدام از طرفین وداع!

در بهترین حالت، هیچ طرفی، از وداع پیش آمده ککش هم نمیگزد و نخود نخود هرکه رود خانه خود... در حالت تراژیـکــ ترش اما، دو طرف بار غم وداع را توی دو تا کوله می ریزند و فیفتی فیفتی روی دوششان می گیرند و می روند و آمیخته با غم وداع دلـ خوشند به داشتن کسی که درد شانه های زخمی شان را می فهمد...

در اسفناک ترین حالت، یکی همه بار غم را روی دوشش می گیرد و می رود، می رود چون جایی برای ماندن ندارد، و دیگری سرخوش از خلاصی یا نهایتا دست به یقه با عذاب وجدانِ بیرون انداختن کسی، مشغول سلامی دیگر است....

 

به نظر من مسافران دسته آخر قوی ترین آدم های روی زمینند اگر به دوش کشیدن این بار را شرافتمندانه طاقت بیاورند!

 

 

 

+ کاش بودی و مرا دوباره شهادتین می آموختی ... میخواهم مسلمان شوم ...

اللّهُمَّ إنّا نَشْکو إلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنا صَلَواتُک عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَغَیْبَةَ وَلِیِّنا، وَکثْرَةَ عَدُوِّنا، وَقِلَّةَ عَدَدِنا، وَشِدّةَ الْفِتَنِ بِنا، وَتَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَیْنا...

 

ما به درگاه تو شکوه می کنیم فقدان پیامبرمان و غیبت ولیّ و سرپرستمان و افتادن فتنه ها در میانمان و همداستانی دشمنان علیه ما و کمی افرادمان را...

 

پیشنهاد خواندن:

از شام بلا شهید آوردند ...

 

پیشنهاد شنیدن :

عشقت منو دیوونه کرد ...

 

  • •✿ آرورا ✿•
  • چهارشنبه ۲۲ ارديبهشت ۹۵

آرزوهام

آرزوهای بچگیم رو خیلی خوب یادمه ...چهار-پنج ساله بودم که شنیدم پارک ارم یه قسمت "ماشین بازی" داره که مخصوص بچه های زیر نه ساله... همش خدا خدا میکردم که نه ساله م نشه تا بالاخره مامان بابا رو راضی کنم بریم پارک ارم... چقدر آرزوی بزرگی بود "ماشین بازی" واسه بچگی های من ...

یکی دیگه از آرزوهام این بود که سوار یه اسب بشم. یه اسب سفید که همیشه توی رویاهام دستاشو بالا میبرد و شیهه میکشید و بهم زل میزد ...

 

به آرزوهام رسیدم، ولی خیلی دیر... وقتی که نه سالگی رو با حسرت "ماشین بازی" گذرونده بودم و اونقدر بزرگ شده بودم که چشای اسب توی رویاهام دیگه برق نمیزد...

هر آرزویی یه تاریخ انقضا داره که اگه تا اون موقع برآورده نشه برای همیشه میمیره... برای همیشه...

وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که همه آدم بزرگا توی دلشون یه قبرستون دارن پر از آرزوهای مرده ... آرزوهایی که شاید یه روزی برآورده شن اما دیگه هیچوقت از اون قبرا بیرون نمیان و از سنگینی دل آدما کم نمیکنن...

 

 

She wanted to play a piano

But her hands couldn’t reach the keys,

When her hands finally could reach the keys

Her foot couldn’t reach the floor,

When her hands finally could reach the keys

And her foot could reach the floor

She didn’t want to play that ol’ piano anymore!

 

Shel Silverstein

 

 

  • •✿ آرورا ✿•
  • سه شنبه ۱۴ ارديبهشت ۹۵

چند می ارزه

آدم است دیگر ...

هرچقدر هم که پای دلش را غل و زنجیر کند، هرچقدر که تصمیم های عقلانی اش!! را قفسِ دلش کند، بعضی وقت ها دیگر کاری از دستش ساخته نیست ... بعضی وقت ها می شود که آدم دلش میخواهد بی دلیل گریه کند... لج کند... اصلا یک گوشه کز کند و زانوی غم بغل بگیرد و به زمین و زمان بد و بیراه بگوید... آدم است دیگر... بعضی وقت ها کم می آورد! 

بعضی وقت ها بند تسبیح غصه هایش پاره می شود و دانه دانه از چشم هایش سرازیر می شود...

بعضی وقت ها با تمام ژست های "آدم بزرگ" بودن و قوی بودنش، دلش میخواهد بچه شود، ... دلش میخواهد عروسکی داشت تا یک بلایی سرش می آورد و بهانه اش جور میشد تا یک دل سیر ....

بعضی وقت ها دلش می خواهد برای یک بار هم که شده دست کسی را بگیرد و سر صندوقچه ی دلش ببرد و همه غصه های تا شده و روی هم چیده شده ی دلش را یکی یکی باز کند...او بپرسد : این غصه رو چند خریدی ؟ و جواب بگیرد: چقد میارزه؟ او بگوید : "نمیدونم قیمتش دستم نیست" و بشنود: " یک زخم روی دلم..."

آدم است دیگر.... بعضی وقت ها زخم هایش سر باز میکنند و توی قلمش نشت می کنند... خدا رحمت کند مخترع چسب زخم را...

 

 

در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دلست پای در بند چه سود

#مولانا

  • •✿ آرورا ✿•
  • پنجشنبه ۲ ارديبهشت ۹۵

دعوای خانوادگی

بعضی وقت ها ابن البشر توهم می زند! و فکر میکند که خیلی خفن است و ناگاه خدا به گونه ای در برجکش میزند که تکه بزرگه اش می شود انتن نوک برجک، که باز هم موهوما خیالات برش داشته بوده که روی فرکانس "گاد تی وی" تنظیم شده،...

دم خدا گرم که بعضی وقت ها پته آدم را بدجوری روی آب می ریزد!

بنده خدا !!!! تو که نسخه پرهیز از نان گندمِ دکتر، جانت را "بلغت الحلقوم" میکند بیجا میکنی اینجا می نویسی "چیزی در دنیا دلبسته ماندنم نمیکند" :|

 

 

 

به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد

که در به روی ببندند آشنایی را

منه به جان تو بار فراق بر دل ریش

که پشه ای نبرد سنگ آسیایی را...

#سعدی علیه الرحمه

 

 

 

لینک دانلود آهنگ لالایی - علی زندوکیلی

(دانلود حلاله چون توی کانالشون منتشر کردن)

  • •✿ آرورا ✿•
  • يكشنبه ۲۹ فروردين ۹۵

بید بی مجنون

توی تمام محوطه دانشگاه، بید مجنون ها را بیشتر از همه دوست دارم. بعضی از روزهای زمستان که بیخیال سرما میشدم و کمی توی محوطه می نشستم و  زل میزدم به بید مجنون های لخت و عور، میدیدم که گنجشک ها هنوز هم توی سر و کله هم میزنند و تاب میخورند روی شاخه هایشان... آنور تر اما کاج ها مثل همیشه مغرور و سبز ایستاده بودند و انگار نه انگار که زمستان همه دار و ندار همسایه کناری شان را دزدیده است... همیشه از کاج ها بدم می آید. حس میکنم به زمستان باج داده اند که کاری به کارشان نداشته باشد... گنجشک ها هم انگار قدخمیدگی بیدهای مجنون و سر به زمین ساییده را به استواری مضحک کاج ها ترجیح می دهند... حالا دوباره بهار برگشته و بیدهای مجنون سرسبز شده اند، و هنوز گنجشک ها توی اغوششان بالا پایین می پرند... روسیاهی اش به زمستان ماند و کاج ها...

 

 

 

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می برند که زندانی ات کنند ...

* فاضل نظری

 

  • •✿ آرورا ✿•
  • چهارشنبه ۱۸ فروردين ۹۵

اسم رمز

دست هایم را بالا می برم

" رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم، انک انت الاعز الاجل الاکرم..."

به دلم نمی نشیند. حس میکنم نگاهم نمی کند... می روم سراغ اسم رمز اختصاصی خودم. چند بار صدایش میزنم... باز هم و باز هم صدایش میزنم... توی چشم هایم که داغ می شود می فهمم توی چشم هایم زل زده است... او "اله العاصین"ِ من است...

 


 

پی نوشت:

حضرت موسی علیه السلام در کوه طور،در مناجات،‌به خدای خود عرض کرد: یا اله العالمین؛ ای خدای جهانیان،خطاب آمد: لبیک. سپس عرض کرد: یا اله العارفین؛ای خدای عارفان،جواب آمد: لبیک. آنگاه صدا زد: یا اله المطیعین ؛ای خدای اطاعت کنندگان،نداآمد: لبیک. در مرحله بعد صدا زد: یا اله العاصین؛ای خدای گناهکاران،این مرتبه سه لبیک شنید، لبیک، لبیک، لبیک

 

حضرت موسی علیه السلام عرض کرد: حکمت آن چیست که برای گناهکاران سه لبیک گفتی؟ پاسخ آمد: ای موسی! عارفان به معرفت خود، نیکوکاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند، ولی گناهکاران جز به فضل من امیدی ندارند.اگر از درگاه من ناامید گردند، به درگاه چه کسی پناه برند؟

منتخب قوامیس الدرر(ملا حبیب الله کاشانى ) ص 268

  • •✿ آرورا ✿•
  • يكشنبه ۱۶ اسفند ۹۴

اندوه

بغض مثل دستی گلویت را چنگ میزند

با بهت به اطرافت نگاه میکنی

پر از بهانه ای برای گریستن اما دریغ از یک قطره اشک

ناچار میشوی به خودت سیلی بزنی

انقدر بزنی تا اشک توی چشم هایت جمع شود

و دانه دانه روی گونه هایت بریزد

 

این اشک ها عصاره عمیق ترین اندوه های جهان اند...

  • •✿ آرورا ✿•
  • پنجشنبه ۱۳ اسفند ۹۴

دیوار

ما ادم ها همه بنّاییم

استاد دیوار ساختن

خیلی خوب بلدیم آجرها را یکی یکی با ظرافت و دقت روی هم بچینیم تا سر به فلک بکشد دیوارمان

آجرهای رنگارنگ کینه، چپ چپ نگاه کردن، اخم کردن، خط و نشان کشیدن، زیرآب زدن... خوب که دقت کنیم می بینیم چقدر دیوار ساخته ایم بین دنیای خودمان و بقیه...

چقدر  "مگه کوری" گفته ایم به کسی که اشتباهی پایمان را توی مترو لگد کرده

چقدر خودمان را توی صدای کر کننده هندزفری هایمان غرق کرده ایم تا مبادا کسی توی این دیوارها پنجره ای بسازد و سرکی بکشد به دنیایمان

چقدر بود و نبودمان برای بقیه بی اهمیت است... بلکه نبودمان شیرین تر...

ما یک روز میان این دیوارهای سر به فلک کشیده، می پوسیم و آجرهایش روی سرمان خراب می شود و بازی تمام ...

گیم اور میشویم به همین راحتی... با حسرت امتیازهایی که نگرفتیم، امتیاز یک لبخند ساده به ادم هایی که هر روز می بینیم و با اخم از کنارشان میگذریم...

امتیاز "دلقک بازی" برای ارام کردن بچه ای که توی اتوبوس مادرش را با گریه هایش کلافه کرده...

گیم اور می شویم یک روز...

  • •✿ آرورا ✿•
  • دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴

دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است...

یعقوب من ... آغوش بگشا

یوسفت بازگشته

حالا در چشمان سفید و بی سوی تو ، چه خوب می بیند ... زشتی های خودش را !

تازه دارد می بیند که ان همه زیبایی که از عکس خودش در اینه چشمان تو می دید ... تجلی بهشت چشمان تو بود نه زیبایی او

یعقوب من ببخش که پیراهن یوسف تو

بوی خیانت می دهد

بوی بی شرمی

بوی گناه ...

اما میان این همه نا امیدی دلم به یک چیز خوش است

این همه وقت 

یوسفت در قعر چاه دست و پا می زد 

 

و تو هیچ دستی را قابل ندانستی که 

 

او را از چاه بیرون بکشد 

 

 

تنها دلخوشی ام این است که

دستان تو

هنوز

 

"تنها" راه نجات  من است ...

  • •✿ آرورا ✿•
  • پنجشنبه ۶ اسفند ۹۴
کانال تلگرام : https://t.me/Parishaanii
لینک برای بلاگفا : goo.gl/WmjS2m
موضوعات