تنها چیزی که من بعد مراسم بهش فکر میکردم این بود که چرا من هیچ تعلق خاطری به اینجا ندارم.... انگار نه انگار که نزدیک پنج سال از عمرمو اینجا گذروندم ... تعلق که هیچ، دافعه هم داره برام. نمیدونم این دافعه به خاطر دانشگاهه یا به خاطر اتفاقاتی که همزمان با ورودم به این دانشگاه افتاد... نمیدونم
ولی رفتن به این مراسم یه خوبی داشت، یه خوبی بزرگ، اینکه یادم اومد چرا برای ارشد اونجا نموندم، چرا قید اسم و رسمشو زدم و به اینجا پناه اوردم... تازه یادم اومد که چقد فضاش و رفتارای آدماش برام غیرقابل تحمل بود. تازه یادم اومد که چرا دو ترم اولی که اینجا رو تجربه کردم انقد خدا رو به خاطر انتخابم شکر میکردم. حس کردم این به زور به این مراسم رفتنه، دلیلش غر زدنای این روزا بود، دلیلش ناشکری های این روزا بود ... شاید خدا میخواست بهم یاد آوری کنه که چرا این راه رو انتخاب کردم ...
کلیپ یکی از اجراهای خارج از کشور گروه آیلان : کلیک