اسمش رو در کنار ماهی سیاه کوچولو زیاد شنیده بودم. تا اینکه دایی جان یه خصیصه رو مثال زد و گفت مثل ماهی سیاه کوچولو ... این مثال کنجکاویمو بیشتر کرد و بالاخره خوندمش. ماهی سیاه کوچولو میتونست نماد کسی باشه که نمیخواد خودش رو با مرزها محدود کنه، فکرش فراتر از حصار دورشه... دیروز توی طاقچه دنبال یه کتاب خوب برای خوندن میگشتم که چشمم خورد به اسم "صمد بهرنگی" و کتاب تلخون. با اینکه علاقه چندانی به داستان خوندن ندارم، برای اینکه بیشتر با کارای بهرنگی آشنا بشم شروع کردم به خوندن. تلخون هم تقریبا نمادها و آرمان هایی شبیه ماهی سیاه کوچولو داشت. همون تلاش برای کنده شدن از محیط و اعتلا ...دختری که شش خواهر داره و شبیه هیچ کدومشون نیست. متفاوته و مبارزه میکنه برای رسیدن به چیزی که در نظرش آرمانیه. نثر تا حدودی متفاوت کتاب باعث شد مشتاق بشم نویسنده رو بیشتر بشناسم. و چه شناختن غم انگیزی بود... از دیروز همش به این فکر میکنم که اگه بود سال بعد تولد هشتاد سالگیشو جشن میگرفت...
صمد بهرنگی متولد سال 1317، در سال 1346 و در 29 سالگی در آب های ارس غرق میشه. درباره غرق شدنش حرف و حدیث زیاد بوده ظاهرا... نمیدونم چرا دونستن نحوه مرگش انقد منو غمگین کرده...