می پرسد خواهر کوچیکه الان چه رنگی هستی؟ میگویم خاکستری..می گوید این موزیک را گوش کن، چشم هایت را ببندبرو توی یک جنگل، ساعت هفت صبح، با تلالو خورشید از بین درخت ها ، و یک چشمه زلال، چشمانم را می بندم، توی جنگل راه می روم، نور کم رمق خورشید جنگل را روشن کرده، من می دوم و فریاد میزنم، فریادهایی نامفهوم، تو هم آنجایی، دستت را می گیرم و میگویم بدو باید برویم سمت قله ی آن کوهی که پشت این درخت هاست ... پاهایم را توی آب چشمه می گذارم، نوازش جریان آب را روی پاهایم حس میکنم، آهویی را آن جا می بینم، دنبالش می دوم، فرار می کند، روی زمین دراز می کشم، به آسمان خیره می شوم که از لابلای درخت ها پیداست... به خودم که می آیم می بینم صورتم خیس شده از اشک...




می پرسد حالا چه رنگی هستی؟ میگویم بی رنگ ...
می گوید با یک قایق تنها برو توی اقیانوس پارو بزن، با این اهنگ...



دریای آبیِ آبی، با یک خورشید قشنگ، و ابرهای سفید بالای سرت، تماشا کن و پارو بزن و بعد برس به هرچه که دوست داری...
پارو میزنم وسط اقیانوس، دور و برم تا چشم می بیند آبیِ دریاست، کمی که جلوتر می روم یک جزیره پیدایش می شود، قایقم را در ساحلش می گذارم و می روم توی جزیره، قدم میزنم، می دوم، می رقصم، می چرخم، می چرخم ، می چرخم، پرواز میکنم، می روم توی ابرها... محو می شوم از روی زمین...
می پرسد حالا چه رنگی هستی؟ می گویم سفید ....


دانلود  + +