یاد یه چیز دیگه از عین صاد افتادم. اینکه یه جا گفتن، دل آدم خیلی خیلی خیلی بزرگ تر از اونیه که فکر میکنیم. برای همینه که حتی اگر دنیا رو هم بهش بدن باز هم احساس تنهایی می کنه و جواب گوی دلش نیست...
دیشب داشتم با یه دوست حرف میزدم، میگفت خدا خیلی هوشمندانه دنیا رو آفریده، خیلی خیلی مهندسانه. خیلی مسائل سر راه آدم قرار میده. مثل یه ریاضی دانی که میدونه فرمول اصلی و نهایی که باید به کار برد چیه، منتظر می مونه تا تو خودت با حساب و کتاب و فکر و ... به فرمول نهایی برسی... خودش ... فقط و فقط خودش
یاد یه چیز دیگه ام افتادم :) یه بخش از کتاب جوانمرد نام دیگر تو از عرفان نظرآهاری
آن پیرمرد
همیشه خاموش بود و هیچ وقت سخن نمی گفت. اما آن روز سخن گفت. آن روز که
جوانمردان از او درباره ی خدا پرسیدند، درباره ی آنکه چگونه می توان خدا را
به دست آورد. پیرمرد گفت: خدا هر روز چیزی به شما می دهد،تا شما را از سر
خویش باز کند، تا خود را به شما ندهد. اما شما به هیچ به هیچ، به هیچ چیز
مشغول نشوید. بروید و با خدا مصر باشید تا شما را به چیزی از سر خود باز
نکند. از او تنها خودش را بخواهید و تنها با خودش خرسند شوید.