من آسمان واژه هایم را برای تو به آتش کشیده ام تا از خاکسترش، سیمرغی سر برآورد و برای تو ناله فراق سر دهد ... وگرنه مرا و واژه های مرا، یارای گفتن از نبودنت نیست... بعد از تو چه مانده از من، جز سایه ای که در غوغای نبودنت، از پوچیِ "بودن " ها، بی صدا عبور می کند ... بعد از تو چه مانده از من جز شبحی غرق در بیقراری، که بعد از خداحافظی ات از هر سلامی گریزان است ... می بینی که آدم ها چه می خواهند از من ؟ خنده های پوشالی، حرف های تکراری...  خنده های بعد از تو مگر چیزی ست جز نمکی بر زخم لب هایی به هم دوخته شده... حرف های بعد از تو مگر چیزی ست جز بر هم زدن سکوتی که صدای خاطره های تو را فریاد می زند ... آه از دلی که بعد تو بند بند وجودم را زخمه می زند تا نوای دلتنگی اش را به گوش فلک برساند ...